سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

سورنا سردار دلیر مامان و بابا

بازم خرداد و خاطرات خوب تولدها

نمیدونم چرا این ماه اینقدر خوب بود که هرچی می نویسم تموم نمیشه حتی بعد از خداحافظی باهاش.... تو این ماهی که گذشت دو تا خاطره خوب دیگه هم داشتیم که از یکیش عکسی ندارم و از اون یکی عکسهایی که دوست گلم گرفته به دستمون رسیده.... اولیش تولد الین بود تو روز 12 خرداد که یه تولد یهویی مامانش براش گرفت و ما هم تونستیم همون شب برسیم دم خونشون و الین خوشحال رو با اینکه حسابی مریض بود ولی از ته قلب خوشحال بود رو بیبنیم و تولدش رو تبریک بگیم و تو شادیشون شرکت کنیم....عکسی هم موجود نیست ولی خیلی عکسها تو ذهن ادم موندگار میشه که اینم یکی از همون عکسها خواهد بود... دومیش تولد سوژین نازنازی بود که به همراه خاله لیلا و کیمیا و خاله الهه و آوینا توش شرکت...
8 تير 1392

سورنا و باران دوستانی قدیمی و همسایه هایی جدید

دنبال یه تیتر برای اعلام و ثبت این خبر خوب می گشتم تا به این رسیدم...سورنا و باران دوستانی قدیمی و همسایه های جدید.....که فکر می کنم کل خبر رو اعلام کنه درجا....... اره پسرکم تو جمع دوستای تو که جملگی همه دختر بودند و هستند باران همیشه یه چیز دیگه بود برات.نمیدونم چون بیشتر می دیدیش یا به خاطر شیطنت های پسرونه اش یا هرچی....به هرحال چرخ گردون گشت و گشت و ما رو رسوند درست دو تا خونه بغل خونه باران تا هم تنهاییهای تو و باران پر بشه و از این به بعد بیشتر با هم باشید و هم من و مامان باران...... سرکوچه جدید که اسمش هم باران هست میرسم حس خیلی خوبی بهم دست میده چون هم اسم باران رو می بینم و هم ناخوداگاه برمی گردم و خانه دوست رو نگاه می کنم.دوست...
7 بهمن 1391

نمایشگاه غنچه های شهر با 5 غنچه وروجک ما بدون شرح......

سورنا قبل از نمایشگاه در انتظار خاله مریم..... باران وروجک و عکسی که خیلی دوستش دارم ..... باران و سورنا و عکسی بی نظیر و تکرار نشدنی...... کیمیا که حسابی بازی فکری خرید کرده و داره میره.....   سورنا کارشناس ماشین آلات سنگین......   باران....................سورنا.............................کیمیا.................... کیمیای آروم........................ سورنای شیطون....................................   باران.......................الین.......................... سورنا و هیجان دیدن چسب و یاداوری کارگاه مادر و کودک خاله مریم.......... الین مهربون....................
22 مهر 1391

اتلیه سورنا و دوستان

تو این روزهایی که گذشت خیلی بدقلق و بهانه گیر شده بودی.طوری که من گاهی واقعا تعجب می کردم که تو همون سورنای همیشگی باشی.علت رو همش تو خودم جستجو می کردم اما فایده ای نداشت.هر جوری برخورد می کردم باز همون رفتارها......خیلی دلم نمی خواست تو وبلاگت  مطلب بنوسیم چون همش می شد غر زدن که دوست نداشتم.تا اینکه بالاخره متوجه شدم همه این بداخلاقی ها از دندونات بود و ١٩ امین دندونت هم بیرون اومد و اخری هم در راهه و سر زده.یعنی به زودی دندونات کامل میشه...... و حالا تو دوباره همون سورنای همیشگی هستی با شیطنتها و بازیها و رفتارهای خاص خودت..... تو روزی که بیست و پنج ماهه شدی به همراه بعضی دوستان همیشگی رفتیم خانه بازی...
31 تير 1391

مهمترین حادثه خرداد 91 پر از حادثه.......

شاید این پر عکس ترین پست این وبلاگ باشه........چطور میشه که نباشه وقتی مهمترین حادثه خرداد ٩١ در روز ٢٨ خرداد اتفاق افتاد..... ماهی که تصمیم گرفتیم یه تولد دسته جمعی بگیریم برای بچه های متولد این ماه.تو روزی که فکر کنم دیگه همشون تولد ٢ سالگیشون رو رد کرده بودند و همه دوساله بودند.با مادرانی که ٢ سال و نه ماهه که با هم اشنا هستند و البته بیشترش تو فضای مجازی.اما انگار صمیمت این فضا خیلی بیشتره اونقدر که وقتی هرکدوم رو دیدیدم که از قبل ندیده بودیم انگار سالهاست می شناسیمش.گرفتن چنین تولدی با ٨ تا وروجک شاید کار سختی به نظر می رسید اما دوست گل و مهربون و هنرمندمون با همسر مهربونش تمام مسئولیت این جشن رو بی هیچ کم و کاستی به عهده گرفتند که وا...
30 خرداد 1391
1