سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

سورنا سردار دلیر مامان و بابا

سه سال و پنج ماهگی و روزهایی خوب

دقیقا یک ماهی میشه که اینجا رو اپ نکردم...چقدر زمان زود می گذره و میدونی که مامان حسابی شرش شلوغه...اما عوضش با دست پر اومدم. پاییز امسال داره با روزهایی خوب می گذره....سه سال و پنج ماهت شده و فقط یه ماه تا سه سال و نیمگی راه داریم.....حسابی بزرگ و مستقل شدی و دیگه هیچ مشکلی بابت گذاشتنت پیش بقیه مثل مامان جونی و بابا ندارم و با خیال راحت به علائق شخصیم می رسم...چقدر زود به جایی رسیدیم که باورش هنوز برام سخته....... تو این ماه تغییری که خیلی توی تو به چشم میاد اجتماعی شدنته....خیلی زود با بچه ها جور میشی و بازی می کنی....پارک که میری دوست داری بچه ها باشند و میگی دوستام کجان؟...و البته از بدیهاش هم زیاد حرف زدنته که مدام در حال حرف زدنی ...
18 آبان 1392

شیراز و سورنای بیست و هفت ماهه

  روزها به سرعت نور داره میگذره و من گاهی به خودم میام می بینم خیلی وفته اینجا چیزی ننوشتم اما این دفعه رفتیم سفر...این بود که نبودیم.بعدش هم که کلی مطلب نوشتم که نی نی وبلاگ در حال پشتیبان گیری بود و نشد ثبتش کنم.خلاصه که در کمال ناباوری رسیدیم به پایان بیست و هفت ماهگی .بیست و هفت ماهگیت مبارک باشه پسر گلم.....  ا ز سفر بگم که قبلش همش نگران بودیم مریض نشی که همین اتفاق هم افتاد یعنی روز قبل از حرکت دیدم تو خواب داری سخت نفس می کشی.دارو هات رو بهت دادم ...نیمه شب حرکت کردیم و من نگران خوابت بودم چون مسیر طولانی بود که خوابیدی ولی یه بار بینش بیدار شدی و دو ساعتی نخوابیدی.رفتیم یاسوج و حسابی خوابیدی. قرار بود دو شب بمونیم ...
19 شهريور 1391
1