سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

سورنا سردار دلیر مامان و بابا

4 سال و 4 ماه و روزهای زیبای پاییزی

1393/7/19 16:40
نویسنده : مامان سورنا
1,197 بازدید
اشتراک گذاری

باز هم تا چشم به هم زدم...دو ماهی میشه که اینجا سر نزدم و تو چهار سال و چهار ماهگی رو هم پشت سر گذاشتی.....هرچند خیلی حرفها داشتم برای گفتن.....ولی فرصت نشده انگار و حالا خیلی هاش از یادم رفته....

تو پست قبلی گفته بودم روزهای سخت و پر استرسی رو می گذرونیم....خدا رو شکر که با حل شدن اون مشکل دوباره ارامش رو تجربه کردیم.....و روزهای خیلی خوبی رو میگذرونیم

تو مدتی که گذشت همچنان مثل سابق برنامه پارک رو داشتیم....چیزی که واقعا برات لذت بخشه و خیلی دوست داشتنی...پیدا کردن دوستهای جدید و بازی کردن به اونهاست و هیچی مثل این شاد و راضیت نمی کنه...برای همین تو این مدت وقت زیادی گذاشتم که این خواسته ات براورده بشه......حالا دیگه با شروع پاییز  فصل دل انگیز و مورد علاقه من و هوای خنک و سرمست کننده پاییز این برنامه پارک به صبح ها تغییر پیدا کرده که هر دومون ازش لذت می بریم....و حالا من فرصت دارم عصرها ورزش کنم و تو هم با بابا میری سر ساختمون.....خیلی وقتا دلت می خواد کارگر بشی  و در مورد کارهای ساختمونی حرف میزنی :)...یارمحمد سرایدار افغانی ساختمون رو که گویا پسر خیلی مهربونیه و عاشق توئه..رو خیلی دوست داری و باهاش فوتبال بازی می کنی......و تو خونه خیلی وقتا راجع بهش حرف میزنی......

یکی از اتفاقات خوب و هیجان انگیز تو این مدت هم حضور ناگهانی و یهوییت تو برنامه پنگول بود که خیلی روز خوبی برات شد و حسابی تو برنامه شاد بودی و دست زدی....و موجب شادی من و اطرافیان شدی....تا چندین روز بعدش هم هر روز سی دی اون برنامه رو دیدیم...طوری که دیگه تک تک کلمات و دیالوگهای شخصیت های برنامه رو از هم تو هم من از حفظ هستیم.....

یکی دیگه رفتن به سنیما و دیدن فیلم شهر موش ها بود که اون رو هم خیلی دوست داشتی و بهت خوش گذشت و البته پیتزای بعدش بیشتر :)...پیتزا و شام بیرون همچنان از تفریح های مورد علاقت هست....جالب ترش اینجاست که از بین اون همه شخصیت فیلم....شخصیت گربه ها بیشتر تو ذهنت مونده و اخر داستان که البته شاید خیلی مناسب سن تو نبود برات جذاب تر بوده.....یعنی قدرت و قهرمان بودن چیزیه که خیلی دوستش داری و مدام دوست داری قوی باشی و جنگجو و قهرمان......

یکی از دیگه از اتفاقاتی که تو این ماه داشتیم حضور تو یکی از برنامه های عکاسی با مامان بود که پسر خوبی بودی و خیلی خوب اون برنامه که حتی برای بزرگترها هم سخت هست رو همراهی کردی.....یعنی این روزها خیلی بزرگ و عاقل شدی و همه چیز در اطرافت برات سواله.....مثل سابق همه چی خیلی خوب تو ذهنت میمونه......

یه چیزی هم الان یادم اومد که چند وقت پیش می گفتی و خیلی دلم می خواست بنویسمش که یادم نبود...تو کشورها اسم کشورهای ژاپن و کره رو بلد بودی...حالا از کجا و چرا این کشورها نمیدونم...یه چند مدتی هربار میومدی می گفتی مامان ما کی میریم ژاپن؟....یا مامان ما کی میریم کره؟؟...و من و بابا رو حسابی می خندوندی......

برای ترم پاییز کلاس نقاشی و سفال هم ثبت نامت کردم که هنوز شروع نشده...ولی خیلی علاقه داری که زودتر بری سر کلاس.....به نقاشی هم همون جوری که قبلا گفتم خیلی وقته علاقمند شدی و چیزهای جالبی می کشی.....حتی خیلی علاقه داری که زودتر بری پیش دبستانی و مدرسه......

به رنگ قرمز علاقمند شدی و همش از من می خوای لاک قرمز بزنم...یا کفش قرمز بخری..حالا دلیلش چیه نمیدونم.....اما اینکه در مورد کفش و لباس و ظاهر من هم حرف میزنی و نظر میدی برام خیلی دوست داشتنیه و همنیطور برای اطرافیان....

یکی از دیگه چیزهایی که خیلی دوستش داری کاپشنی که وقتی باردار بودم برات خریدم ولی نمیدونستم اینقدر بزرگه که برای 4 سالگیت مناسب باشه..از پارسال خیلی دوست داری اونو بپوشی و امسال خیلی خوشحالی که اندازه ات شده و خیلی وقتا تو خونه می پوشی و باهاش بازی می کنی....و همینطور بوت های زمستونیت رو که قبلا خریدیم و توش حسابی گرمه...کلا انگار چیزهای گرم و نرم رو خیلی دوست داری.....این در مورد پتو هم کاملا صادقه....چون چند وقت پیش یه پتو از خونه مامان جون به خاطر نرمی زیادش اوردی خونه و حالا از اون زمان با اون می خوابی....

4 سالگیت رو که 4 ماه ازش می گذره...خیلی دوست داشتم و دارم...خیلی بزرگتر و عاقل تر شدی و خیلی از مسائلمون دیگه حالا حل شده و احساس می کنم خیلی بزرگ و فهمیده شدی......و خیلی با احساس تر از گذشته ها.....4 سال و 4 ماهه شدنت مبارک پسرکم......خدایا شکرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ميترا
20 مهر 93 7:37
سلام بر سميه عزيز و سورناي گل بازم مثل هميشه خيلي كامل و خوب نوشتي هر چند مي دونم از بچه ها نوشتن تمومي نداره منم چهارسالگي مهراد رو خيلي دوست دارم ايشالله هميشه پسر خوب و حرف گوش كني باشه سورنا خان ما
مامان سورنا
پاسخ
ممنونم متیرا جون مثل همیشه لطف داری دوست گلم..مهراد و مینا رو ببوس
مامان نيكا
22 آبان 93 9:34
سلام به به چه پست خوبی، شهر موشها رو ما هم داشتیم، واقعا چقدر زود بزرگ شدن بچه ها و همراه با بزرگتر ها ای جانم منم یه کاپشن تو بارداری برای نیکا خریدم که از پارسال داره میپوشه، خدا رو شکر که مشکلات حل شده و امیدوارم روزهای بهتری هم در پیش داشته باشین شاد و موفق باشین همتون ببوس سورنای آقا رو
مامان سورنا
پاسخ
ممنونم سایه عزیز که سر زدی...واقعا که چقدر زود بزرگ شدن بچه ها....پس نیکا هم یه همچین کاپشنی داره...ببوسش